مردم خردمند، صاحبان خرد، مردمان عاقل، خردمندان، البّاء، ذوی الالباب، ذوی العقول، اولوالالباب، اهل عقول برای مثال بزرگش نخوانند اهل خرد / که نام بزرگان به زشتی برد (سعدی - ۸۵)
مردم خردمند، صاحبان خِرَد، مردمان عاقِل، خردمندان، اَلِبّاء، ذَوِی الاَلباب، ذَوِی العُقول، اُولُوالاَلباب، اَهلِ عُقول برای مثال بزرگش نخوانند اهل خرد / که نام بزرگان به زشتی برد (سعدی - ۸۵)
صاحب دل، زنده دل، روشن ضمیر، در تصوف کسی که از سر گذشته و طالب سر است و حالات وجدانی را به هر عبارت که خواهد بیان کند، عارف، خداشناس برای مثال چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست / سخن شناس نه ای دلبرا خطا اینجاست (حافظ)
صاحب دل، زنده دل، روشن ضمیر، در تصوف کسی که از سَر گذشته و طالب سِر است و حالات وجدانی را به هر عبارت که خواهد بیان کند، عارف، خداشناس برای مثال چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست / سخن شناس نه ای دلبرا خطا اینجاست (حافظ)
صاحب دل. (آنندراج). اهل ذوق و مکاشفه. سالک طریق دل. مقابل اصحاب عقل: دل اهل دل است آن کعبۀ داد مکن ویران مر او را دار آباد. ناصرخسرو. جهالت ظلمت جان و جهان است بر اهل دل این معنی عیان است. ناصرخسرو. از مدرسه برنخاست یک اهل دلی ویران شود این خرابه دارالجهل است. (منسوب به خیام). یا اگر گویی اهل دل کس هست گویدت دل، خطاست این گفتار. خاقانی. تو ای عطار گرچه دل نداری ولیکن اهل دل را ذوفنونی. عطار. از آن اهل دل در پی هر کسند که باشد که روزی به منزل رسند. سعدی. الا گر طلبکار اهل دلی ز خدمت مکن یک زمان غافلی. سعدی. توان گفت با اهل دل کو بماند. سعدی. آلودگی خرقه خرابی جهان است کو راهروی اهل دلی پاک سرشتی. حافظ. کلید قفل سعادت قبول اهل دل است مباد آنکه درین نکته شک و ریب کند. حافظ. درین خمار کسم جرعه ای نمی بخشد ببین که اهل دلی در جهان نمی بینم. حافظ
صاحب دل. (آنندراج). اهل ذوق و مکاشفه. سالک طریق دل. مقابل اصحاب عقل: دل اهل دل است آن کعبۀ داد مکن ویران مر او را دار آباد. ناصرخسرو. جهالت ظلمت جان و جهان است بر اهل دل این معنی عیان است. ناصرخسرو. از مدرسه برنخاست یک اهل دلی ویران شود این خرابه دارالجهل است. (منسوب به خیام). یا اگر گویی اهل دل کس هست گویدت دل، خطاست این گفتار. خاقانی. تو ای عطار گرچه دل نداری ولیکن اهل دل را ذوفنونی. عطار. از آن اهل دل در پی هر کسند که باشد که روزی به منزل رسند. سعدی. الا گر طلبکار اهل دلی ز خدمت مکن یک زمان غافلی. سعدی. توان گفت با اهل دل کو بماند. سعدی. آلودگی خرقه خرابی جهان است کو راهروی اهل دلی پاک سرشتی. حافظ. کلید قفل سعادت قبول اهل دل است مباد آنکه درین نکته شک و ریب کند. حافظ. درین خمار کسم جرعه ای نمی بخشد ببین که اهل دلی در جهان نمی بینم. حافظ
پیشه ور. صاحب حرفه. و رجوع به تذکرهالملوک چ 2 ص 49 شود، اهل طریقت. مقابل اهل شریعت. صوفیان صومعه: صاحب دلی به مدرسه آمد ز خانقاه بشکست عهد و صحبت اهل طریق را. (گلستان)
پیشه ور. صاحب حرفه. و رجوع به تذکرهالملوک چ 2 ص 49 شود، اهل طریقت. مقابل اهل شریعت. صوفیان صومعه: صاحب دلی به مدرسه آمد ز خانقاه بشکست عهد و صحبت اهل طریق را. (گلستان)
کافران مطیع پادشاه اسلام، و گاهی عبارت از رعیت باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). کافری که در پناه اسلام باشد. ذمی. زنهاری. پناه آور. رجوع به البیان و التبیین ج 2 ص 35 و تاریخ تمدن جرجی زیدان ج 4 ص 101 و 121 و برای احکام فقهی آن رجوع به کتاب شرایع الاسلام شود
کافران مطیع پادشاه اسلام، و گاهی عبارت از رعیت باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). کافری که در پناه اسلام باشد. ذمی. زنهاری. پناه آور. رجوع به البیان و التبیین ج 2 ص 35 و تاریخ تمدن جرجی زیدان ج 4 ص 101 و 121 و برای احکام فقهی آن رجوع به کتاب شرایع الاسلام شود
اهل سر. اهل باطن. کسی که بر رازها واقف است. کسی که از اسرار آگاهست: رباب و چنگ ببانگ بلند میگویند که گوش و هوش به پیغام اهل راز کنید. حافظ. بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد. حافظ. خوش برآ با غصه ای دل کاهل راز عیش خوش در بوتۀ هجران کنند. حافظ. رجوع به راز و اسرار شود
اهل سر. اهل باطن. کسی که بر رازها واقف است. کسی که از اسرار آگاهست: رباب و چنگ ببانگ بلند میگویند که گوش و هوش به پیغام اهل راز کنید. حافظ. بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد. حافظ. خوش برآ با غصه ای دل کاهل راز عیش خوش در بوتۀ هجران کنند. حافظ. رجوع به راز و اسرار شود
دهی است از دهستان مشگین خاوری بخش مرکزی شهرستان مشگین شهر، که در 28 هزارگزی خاور مشگین شهر و 3 هزارگزی شوسۀ مشگین شهر -اردبیل قرار دارد. جلگه و معتدل است و 7 تن سکنه دارد که به ترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه، و محصول آن غلات و حبوبات، و شغل اهالی زراعت و گله داری است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان مشگین خاوری بخش مرکزی شهرستان مشگین شهر، که در 28 هزارگزی خاور مشگین شهر و 3 هزارگزی شوسۀ مشگین شهر -اردبیل قرار دارد. جلگه و معتدل است و 7 تن سکنه دارد که به ترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه، و محصول آن غلات و حبوبات، و شغل اهالی زراعت و گله داری است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)